سخنان موريس مترلينگ
سخنان موريس مترلينگ
كسي كه از سرنوشت خود شكايت كند، از حماقت و ناچيزي روح خويش شكايت كرده است.
تمام بدبختي ها و عذابهايي كه خدايتان براي شما مي فرستد، از سوي خود شما فرستاده مي شود.
عظمت خداي هر كس به اندازه بزرگي مغز اوست و به بيان ديگر، بزرگي خداوند به قدر شايستگي ماست.
هيچ كس نمي تواند خدا را براي ديگران توصيف كند. زيرا به محض اينكه توانست خداي خويش را وصف كند، ديگر او خدا نبوده، بلكه مثل من و شماست.
اگر در تمام دنيا يك ذره بي مقدار كه خود، جهان ديگري است، از قوانين گيتي پيروي نمي كرد، مدتهاي مديدي بود كه جهان ما ديگر اين جهان نبود.
براي چه توقع داريد كه خيالات، تصورات، احساسات، اقدامات و به طور خلاصه زندگي ما آزاد باشد و حال آنكه به چشم خود مي بينيم كهكشانهاي بزرگ كه منظومه خورشيدي ما در برابر آنها هيچ است، در حركات خود آزاد نيستند و مجبور شده اند كه خط سير ويژه اي را پيموده و از قوانين خاصي پيروي كنند.
مهد پرورش خرد، آغوش عقل نيست، بلكه دامان عشق است. نهال خرد بايد در كوزه عشق كاشته شود و با آب احساسات آبياري گردد.
تمام سرمايه فكري و دانش بايد تسليم يك عظمت اخلاقي و روحي گردد، وگرنه دانش مانند رودي خواهد بود كه نتوانسته خط سير خود را بپيمايد و به دريا بريزد و با وضعي اندوه بار در صحرا و ريگزارها فرو مي رود.
فداكاري در دو مورد خوب است : اول اينكه تنها راه باقي مانده باشد و از هيچ راه ديگري غير از جانفشاني نتوان به هدف مورد نظر دست يافت. دوم آنكه بدانيم ديگران با اين فداكاري خوشبخت خواهند شد.
آيا به ياد داريد كه در دوره حيات از دست شخصيت خودتان و آنچه كه نامش را «من» مي گذاريد، چقدر آسيب ديده ايد؟ تمام اوقات تلخي ها، رنجها، زيانها، بدبختي ها و ناكامي هاي شما در طول مدت حيات از دست همين «من» بوده است.
هيچ چيز بهتر از كار كردن به جاي غصه خوردن، آدمي را به خوشبختي نزديك نمي كند.
چون مردم كمتر متوجه سعادت هستند، بدبختي ها بيشتر نمايان است. [ آنها ] ستم و ستمگري را عادي فرض مي كنند و سعادت و عدالت را جزء اتفاقات مي پندارند.
خوشبختي بر سه ستون استوار است : فراموش كردن گذشته، غنيمت شمردن حال و اميدوار بودن به آينده.
غنچه خوشبختي در جاي تاريك، بي صدا و گودي پنهان شده كه بسيار نزديك به ماست، ولي كمتر از آنجا مي گذريم و آن، دل خود ماست.
روزي كه بشر كاملاً به ناداني خود پي برد، به موفقيت بزرگي دست يافته است؛ زيرا دانش در اين دنيا چيزي جز پي بردن به ناداني نيست.
وقتي انسان به نادرستي يك نظريه پي برد و آنرا حفظ كرد، دليل بر حماقت اوست.
عدالت انتظار پاداش ندارد، بلكه خود عمل داراي زيبايي و سرور است.
در روي زمين سعادتي بالاتر از يك عشق پاك و بادوام متصور نيست.
هيچ موجودي در دنيا وجود ندارد كه در اثر عشق ورزيدن به يك موجود ديگر، حتي اگر يك عشق پيش پا افتاده و پست هم باشد، اصلاحي در روح خود به عمل نياورد.
وقتي عشقي در كار است، پاي عقل مي لنگد.
هيچ چيز به زيبايي يك قفل بسته نيست؛ البته تا زماني كه كسي نداند چگونه مي توان آن را باز كرد.
نبايد آنقدر در انديشه فرو رويم كه قدرت همه چيز از ما سلب شود؛ چرا كه اگر هدف، سلامت انديشه هاي ما باشد بايد بدانيم كه بيشتر انديشه هاي نادرست و غلط، در عمل، جبران و اصلاح خواهد شد.
تمام چيزهايي كه نوابغ آينده خواهند گفت، هم اكنون در وجود من و شما هست؛ منتها بايد آنها را پيدا كرد و روي آنها انگشت گذاشت.
زندگان، مردگاني هستند كه در دوران آسايش به سر مي برند.
ما انسانها اين گونه آفريده شده ايم كه اگر بدانيم ميليونها سال در جهان باقي خواهيم ماند، اما قرين اندوه و بدبختي خواهيم بود، راضي شده و حتي شادمان مي گرديم. اما اگر بفهميم كه از بين مي رويم و در عوض هيچ شكنجه و رنج نخواهيم كشيد اندوهگين و مايوس مي شويم !!!.
هنگام نيكبختي است كه بايد بيمناك بود؛ هيچ چيز تهديد آميزتر از سعادت نيست.
تنهايي جهنم است، اما اين جهنم با مطالعه تبديل به بهشت مي شود.
آينده ها بزرگ به نظر مي رسند، ولي وقتي كه گذشتند، مي فهميم كه ناچيز بوده اند.
اگر تصميمي داشته باشيد، به زودي موفق خواهيد شد؛ زيرا آدمي ساخته افكار خويش است و فردا همان خواهد شد كه امروز [ به آن ] مي انديشيده است.
فكر شما هر چه باشد، شما همان هستيد و محال است كه بتوانيد از فكر خود بزرگتر شويد و يا از حدود فكر خويش تجاوز نماييد.
سرنوشت بشر اين است كه در تمام عمر زحمت بكشد تا بتواند به زندگي ادامه بدهد و به زندگي ادامه بدهد تا بتواند بميرد.
آن كس كه اراده و استقامت دارد، روي شكست را نمي بيند.
ما نادان هستيم و شايد تا ابد نادان بمانيم، اما بتدريج چيزهايي مي آموزيم كه به ما نشان مي دهد به درستي نادانيم.
آنچه انسان هرگز نخواهد فهميد اين است كه چگونه در برابر كسي كه ما را آفريده و همه چيز ما از اوست، مسئول خواهيم شد و او از ما بازخواست خواهد كرد ؟!؟!؟
اگر در اولين قدم، موفقيت نصيب ما مي شد، سعي و عمل ديگر مفهومي نداشت.
روح كندوست كه به زنبور عسل وحي مي كند.
ما هيچ دليلي در دست نداريم كه بتوانيم وجود فهم و شعور را در سنگ و درخت و غيره منكر بشويم و در اين صورت بعيد نيست دنياهايي وجود داشته باشد كه در آن، سنگ ها و ساير جمادات مثل ما زندگي كنند و بلكه زندگي فكري آنها از ما بالاتر باشد.
ارزش اخلاقي بسته به تعداد وظايفي است كه انسان انجام مي دهد.
آنچه ما به آن مرگ مي گوييم، يك زندگي است كه هنوز نتوانسته ايم چگونگي آن را درك كنيم.
با اينكه دوره عمر ما كوتاه است، دو سوم عمر كوتاه ما در اين مي گذرد كه از كندي مرور زمان ناراضي هستيم و شب و روز در نظرمان بلند جلوه مي كند و همواره مي خواهيم امروز بگذرد و فردا بيايد. گويي به مرگ وعده داده ايم كه تا حد امكان زودتر به ملاقات آن برويم.
بدون مرگ، زندگي اهميت و ارزشي نداشت. زيرا ترس از مرگ است كه زندگي را در نظر ما اينقدر لذت بخش و خواستني جلوه مي دهد.
به نظر من اگر مرگ در دنيا نبود، بشر به آن محتاج بود و مي بايست آن را خلق كند تا از چنگال كسالتهاي زندگي رهايي يابد. در حقيقت بسياري از ما پيش از مردن، مرده هستيم؛ براي اينكه همه چيز خود را از دست داده ايم.
تمام اشتباههاي ما درباره مرگ ناشي از اين است كه فكر مي كنيم درد و رنجي كه ما قبل از مردن مي كشيم مربوط به مرگ است. در صورتي كه چنين نيست و تمام درد و رنجها مربوط به زندگي است. زندگي موجب درد و رنج مي شود و مرگ، پايان دردهاست.
زندگان، مردگاني هستند كه ايام رهايي شان را در اين دنيا مي گذرانند.
آدم تنها اگر در بهشت هم باشد به او خوش نمي گذرد. اما كسي كه به كتاب يا تحقيق علاقه مند است، هنگامي كه به مطالعه يا انديشه درباره محتواي آن كتاب مشغول است، جهنم تنهايي براي او بهترين بهشت هاست.
محبت گوهر گرانبهايي است كه در برخي از قلبها روي آن خاكستر نشسته است. اين پوشش نازك و كوتاه را با تبسم بزداييد تا گوهر گرانبهايي كه پنهان است، آشكار شود و با درخشش خود، روح و قلب همگان را روشن سازد.
آنچه باعث آزار ما مي شود، زندگي است. يك بيمار وقتي بميرد، تمام دردهايش از بين مي رود.
وقتي به شعله شمع مي دميد و شمع را خاموش مي كنيد، آن شعله كجا مي رود؟ خواهيد گفت نيست مي شود، ولي چنين چيزي محال است؛ در دنيا يعني در هستي، هيچ چيز «نيست» نخواهد شد.
خيلي دشوار است كه انسان [ به اين نكته ] پي ببرد كه جهان را براي او نيافريده اند.
ما بايد خيلي خودپسند باشيم اگر تصور كنيم كه برجسته ترين موجودات دنيا هستيم. در اين دنيا نزديك به صد ميليارد كهكشان وجود دارد كه هر يك از آنها چندين ميليون خورشيد دارند كه شبيه به ما يا بهتر هستند و هر روز تعدادي از آنها با هم برخورد مي كنند و در هيچ جاي دنيا كسي برايشان غصه نمي خورد و مجلس ترحيم و يادبود برپا نمي كند.
مرگ، پزشك بازپسيني است كه هنگام درماندگي پزشكان از درمان، به سراغ بيمار آمده و او را بهبودي ابدي ميبخشد.
اگر مرگ نبود، زندگي، زندگي نبود.
به ياد داشته باشيد كه شادماني به اندازه ي غم و غصه واگيردار است. نخستين وظيفه ي افراد شاد اين است كه ديگران را از شادماني خود آگاه سازند.
هركس ارزش پيروزي را نداند، به شكست خواهد رسيد.




